قبل از آنکه به پاسخ سئوال بپردازم، لازم می دانم از طرح سئوال فوق به دلیل علمی بودن آن تشکرکنم و اینکه در عصر توجه به ظواهر، نمادها و در دوران سطحی نگری فردی، وقت می گذارید و از ابزار فکر و اندیشه مدد گرفته و خود را در برابر چنین سئوالی قرار می دهید و باشجاعت کامل آن را مطرح می سازید، جای سپاس فراوان دارد.
اما چرا فقهای بزرگوار در بیان مسائل نوعاً رویکرد کمی دارند، حتی در مسایل و یا موضوعاتی که لزوما کمی نیستند، برای دریافت پاسخ این سئوال تامل در مسایل زیر راهگشا به نظر می رسد:
الف: اساسا ماهیتی که علم به احکام شرعیه فرعیه با توجه به ادله تک تک آنها از طریق قرآن و سنت و عقل قائل است یک چنین بستری را تا حدودی فراهم می سازد زیرا کار فقه، شناخت موضوعات و عناوین نیست و به عبارتی فقه “موضوع شناسی” نمی کند بلکه حکم موضوعات شناخته شده را به دست می آورد و احکام مستنبط آنها را بیان می کند؛ مثلاً وقتی که در باب زکات وارد می شود موضوعاتی که زکات دارند مانند: گندم، جو، خرما و امثال ذلک را مدنظر قرار می دهد و حکم آنها را که زکات دارند بیان می کند و یا زمانی که در باب وضو وقتی وارد می شود، موضوع شناسی نمی کند بلکه حکم موضوعات شناخته شده را توضیح می دهد مگر در مواردی که بیان موضوع هم برعهده فقیه گذاشته شده باشد که در این صورت موضوع شناسی هم می کند و چون موضوعات متعلق احکام ،از عرف گرفته می شود و معمولا عرف خالی از تسامح نیست، قهراً به صورت طبیعی رویکردها از معقولات به محسوسات و متخیلات و از حالت کیفی به کمی خواهد بود و سرّ این امر این است که مخاطبین احکام، فیلسوفان و متخصصان و تحلیل گران نیستند بلکه عامه مردم اند و عامه مردم چنین وضعیتی را دارند و لذا وقتی که قطره خونی روی لباس سفید بیافتد و با آب شسته شود و عین آن زائل گردد و عرفا گفته شود خون نیست، اگر چه ابزار دقیق و استدلال فلسفی بگوید خون است حکم طهارت را دارد و اجتناب از آن لازم نیست.
ب: نکته دومی که وجود دارد این است که فقه امروز ما، فقه اصغر و مُنزل از مباحث عمیق کلامی و عقلی است و اگر فقه همراه کلام و مباحث جدی عقلی بود و حدود نقش عقل در کشف احکام با دقت و احتیاط تام بررسی و بیان می شد، یعنی فقه همراه فلسفه فقه بود و به جای فقه اصغر، “فقه” می شد در آن قسمت رویکردها نوعا کیفی است و شاید امکان طرح مباحث در موارد زیادی از آنها دیگر به صورت کمی وجود نمی داشت.
ج: سومین نکته ای که لازم است مورد توجه قرارداد این است که اسلام از مقولات مشککه است؛ در یک طرف اسلام حضرت محمد(ص) و علی(ع) قرار دارد که اولی به مقام “قاب قوسین او ادنی” رسیده و دومی “انک تری ما اری و تسمع ما اسمع الا …” می باشد که مظاهر اسماء حسنی خداوندند و در طرف دیگر معاویه و ابی سفیان قرار دارد؛ آن فقیهی که در حد بیان احکام خدا است، در حد بیان احکام خدا درباره همه مسلمانان است که این هم عرض دارد و از گستره بسیار وسیعی برخوردار است و اگر بخواهد به صورت جامع نگاه کند، بیشتر با نگاه کمی همراه با نوعی عرض گرایی باید بنگرد.
د: نگاه کیفی در فقه معمولاً با نوعی معرفت شناسای و انسان شناسای همراه است که باید در آن از اخلاق و عرفان کمک گرفت یا نوعی غایت شناسانه و هستی شناسانه است که در این صورت باید از فلسفه و کلام و فلسفه احکام کمک گرفت و یا این نوع احکام و دستورات، نوعی تحلیل از عواقب و تبعات اخلاقی و اجتماعی است که باید در آن از علم روانشناسی و جامعه شناسی و فلسفه سیاسی و امثال آنها کمک گرفت؛ بنابراین رویکردهای فقهای بزرگوار ما را اینگونه می توان مورد ارزیابی قرار داد و شاهد این مدعا تفاوتهای موجود میان حاشیه مکاسب محقق اصفهانی معروف به کمپانی و حواشی دیگران است که اگر فردی بخواهد نگاه کمی استدلال آقایان را در این موارد ملاحظه کند، به وضوح می بیند مرحوماصفهانی به دلیل اینکه مسایل فلسفی و کلامی و عرفانی را مسلط بوده و در استدلالها نیم نگاهی به آنها داشته نحوه استدلالش با دیگران فوق العاده متفاوت است.